< عاشقی یعنی این … - آبادگر خرابه
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عاشقی یعنی این …

  • دوست من؛ عاشقی یعنی این … استخوان های مچش زده بود بیرون دوتا انگشتش هم قطع شده بود. گفتم: اون طرف
  • دوست من؛ عاشقی یعنی این …
    استخوان های مچش زده بود بیرون دوتا انگشتش هم قطع شده بود.
    گفتم: اون طرف رو نگاه کن تا دستت رو بشورم.
    خندید و گفت: نه! می خوام ببینم چه جوری می شوری؟
    شستم ، اما وسطش طاقت نیاوردم.
    بهش گفتم: مگه دردت نمیاد؟
    گفت: دردش هم لذته، نیست؟




    ادامه مطلب

    [ سه شنبه 94/4/30 ] [ 6:43 عصر ] [ بیژن مقدم ]