< آبادگر خرابه
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

موعود در مسیحیت / مسیح (ع) در مورد پسر انسان چه می‎گوید؟


موعود در مسیحیت / مسیح (ع) در مورد پسر انسان چه می‎گوید؟ shia muslim                   

در شمارگان گذشته از مجموعه مقالات پیش رو، در ابتدا به بررسی نگاه ادیان غیر الهی مانند بودا و شینتو، به مقوله حکومت آخرالزمان پرداختیم و پس از آن، به صورت مبسوط، به بررسی منجی و چگونگی بشارت او، در ادیان زرتشتی و یهودیت پرداختیم. در این شماره و چند شماره آتی در نظر داریم به امید خدا، به بررسی نوع نگاه حاکم بر مسیحیت به مقوله منجی موعود، بپردازیم.

 

* آنچه در این مقالات با عنوان موعود در مسیحت ارائه می‎گردد با استناد به کتاب مقدس انجیل بوده و تفاوت بسیاری با آنچه امروزه به عنوان مسیحیت صهیونیسم نامیده می‎شود دارد.

بسم‌الله الرحمن الرحیم

مسیحیان و بازگشت مسیح

اندیشه بازگشت عیسی (علیه‏السلام) یکی از باورهای جامعه مسیحیت را تشکیل می‏دهد. این شوق و انتظار در بخش‏های قدیمی‏تر عهد جدید مانند رساله اول و دوم پولس به تسالونیکیان به خوبی منعکس شده است، اما در رساله ‏های بعدی مانند رساله ‏های پولس به تیموتاؤس و تیطس، همچنین رساله پطرس، به بعد اجتماعی مسیحیت توجه گشته است .

این مسأله از آن‏جا ناشی می‏شد که مسیحیان با گذشت زمان بر این دیدگاه قائل شدند که بازگشت مسیح بر خلاف تصور آن‏ها نزدیک نخواهد بود، هر چند اقلیتی از آنان بر این عقیده باقی ماندند که عیسی به زودی خواهد آمد و حکومت هزار ساله خود را تشکیل خواهد داد؛ حاکمیتی که در روز داوری پایان خواهد یافت. از همین رو از دیر باز گروه‏های کوچکی به نام هزاره گرا در مسیحیت پدید آمدند که تمام سعی و تلاش خود را صرف آمادگی برای ظهور دوباره عیسی در آخرالزمان می‏کنند.

البته وجود آیاتی در انجیل، این حالت انتظار را تشدید می‏کند و با اشاره به عدم تعیین وقت ظهور، آن را ناگهانی معرفی می‏کند. به عنوان مثال در انجیل متّا از زبان عیسی علیه‏السلام این گونه نقل شده است که : «شما نمی‏توانید زمان و موقع آمدن مرا بدانید؛ زیرا این فقط در ید قدرت خداست. هیچ بشری از آن لحظه «زمان ظهور» آگاهی ندارد، حتی فرشتگان. تنها خدا آگاه است.»(1) و یا آن که در انجیل لوقا این چنین آمده است: «مسیح می‏گوید: همیشه آماده باشید، زیرا که من زمانی می‏آیم که شما گمان نمی‏برید.»(2)

 بحث انتظار از مباحث کلیدی و مهم در مسیحیت مخصوصا در انجیل است؛ مثلا در بخش‎هایی از انجیل آمده است: «کمرهای خود را بسته و چراغ‏های خود را افروخته بدارید. باید مانند کسانی باشید که انتظار آقای خود را می‏کشند که چه وقت از عروسی مراجعت کند. تا هر وقت آید و در را بکوبد، بی‏درنگ برای او باز کنند. خوشا به حال آن غلامان که آقای ایشان چون آید ایشان را بیدار یابد. پس شما نیز مستعد باشید، زیرا در ساعتی که شما گمان نمی‏برید، پسر انسان می‏آید.»(3)

لازم به ذکر است، در این فراز از کتاب مقدس، به وضوح از لغت پسر انسان به عنوان منجی موعود، یاد شده‎است و این لقبی است که حضرت عیسی(ع) به موعود نهایی اطلاق می‎کند. باید گفت صاحب‎نظران بر این باورند که منظور از پسر انسان، حضرت عیسی نیست. زیرا مطابق با اعتقاد مسیحیان، عیسی پسر خدا می‎باشد. بنابراین پسر انسان با پسر خدا، دو فرد متفاوت می‎باشند.

در بخش‎های دیگری از انجیل که به وضوح به ترسیم ویژگی‎های «پسر انسان» پرداخته‎شده‎است این صفات و ویژگی‎ها به صفات و ویژگی‎های موعود در مذهب شیعه اثنی عشری بسیار نزدیک و در جاهایی کاملا منطبق می‎باشد.

همچنین باید گفت مسیحیت ضمن تأکید بر غیر منتظره بودن بازگشت عیسی و وقوع امر ظهور، هدف از این بازگشت را ایجاد حکومتی الهی در راستای حکومت الهی آسمان‏ها ارزیابی می‏کند و علاوه بر این ظهور مسیح را یگانه راه حل برای ادامه حیات و زندگانی بر می‏شمرد و عیسی را منجی انسان‏ها و پادشاه پادشاهان معرفی می‏کند. آنها معتقد هستند که مسیح، بر اساس سخنان دانیال نبی سیستم اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، تربیتی و مذهبی جهان را عوض خواهد کرد و جهانی بر مبنای راه و روش خدا بنا می‏کند.

مسیحیان همچنین برای ظهور حضرت عیسی بن مریم علاماتی قائل می‏باشند:

«عنقریب بعد از آن آزمایش سخت، روزگاران خورشید تیره و تار می‏گردد و ماه نور خود را از دست خواهد داد و ستارگان افول خواهند کرد و قدرت‏های آسمانی نیز به لرزه در خواهند آمد و سپس آثار و علائم ظهور آن مرد آسمانی آشکار خواهد شد و سپس تمامی قبائل زمین نگران و غمگین می‏گردند و آنگاه عیسی از ابرهای آسمان با جلال و شکوه و قدرت فرو خواهد آمد.» (4)

در انجیل مرقس نیز ضمن تاکید بر مضامین گذشته، به جمع‏آوری یاران توسط مسیح اشاره شده است:

 «سپس عیسی با شکوه و جلال و قدرت خواهد آمد و فرشتگان تحت امر خود را به اطراف و اکناف عالم روانه خواهد کرد و منتخبان خود را از چهار گوشه جهان از بالاترین نقطه آسمان تا پایین‏ترین نقطه زمین جمع خواهد کرد.»(5)

ادامه دارد ...

پینوشت:
1.    انجیل متی 36: 24
2.    لوقا 40: 12
3.    لوقا ، فصل 12 ، بندهای 35 و 36
4.    انجیل متی 30 - 29: 24
5.    مرقس 27 - 24: 13




ادامه مطلب

[ دوشنبه 94/11/5 ] [ 6:17 عصر ] [ بیژن مقدم ]

آمار تکاندهنده از جنایت لشکریان یزید در مدینه

آمار تکان‌دهنده از جنایت لشکریان یزید در مدینه shia muslim                   

هنگامی که لشکر یزید در سال 63 هجری وارد مدینه می‌شوند، نه تنها حرمت شهر پیامبر(ص) را حفظ نمی‌کنند، بلکه جان و ناموس این شهر، سه روز بر لشکریان حلال می‌شود.

 

در 28 ذی‌الحجه سال 63 هجری قمری در شهر مدینه انقلابی علیه دستگاه ظالم یزید به وقوع پیوست، زیرا این انقلاب در راستای عکس العمل به شهادت امام حسین(ع) بود، این واقعه را به دلیل آن که در ریگزارى در اطراف مدینه به نام «حّره» واقع شد و پایگاه لشکر یزید نیز در آن جا بود، آن را در تاریخ به نام «واقعه حرّه» ثبت کرده‌اند.

علت اصلی آغاز انقلاب مدینه، سفر هیئت نمایندگی اهل مدینه به شام بود، هیئتی مرکب از عبدالله بن حنظله انصاری معروف به «غسیل الملائکة»، عبدالله بن ابی عمرو بن حفص بن مغیره مخزومی، منذر بن زبیر و عده‏ای دیگر از رجال و اشراف مدینه به نمایندگی از طرف اهل مدینه نزد یزید رفتند.

یزید به آن‌ها بسیار احترام کرد و به هر کدام هدایا و خلعت‌های گرانبها بخشید، تا از این طریق آنها را تطمیع کند تا اینکه رضایت مردم را پس از قتل امام حسین(ع) جلب کند، وقتی این عده به مدینه رسیدند، در اجتماعی از اهل مدینه به پا خاسته شروع به انتقاد از یزید کردند و چنین گفتند: «ما از نزد شخصی می‌آییم که دین ندارد، شرابخوار است و همیشه سرگرم ساز و آواز است، خنیاگران و زنان خوش آواز در مجلس او دلربایی می ‏کنند، یزید سگ بازی می‌‏کند و با مشتی دزد و خرابکار به شب‏ نشینی می‌پردازد، ما شما را گواه می‌‏گیریم که از این تاریخ او را از خلافت برکنار کردیم».

به این ترتیب اهل مدینه بر ضد حکومت اموی قیام کردند و فرماندار یزید به نام عثمان بن محمد بن ابی‌سفیان و همچنین عناصر کاخ نشین اموی را که در منزل بزرگشان «مروان حکم» جمع شده بودند را از شهر اخراج کردند و با آن‌که مجموع انقلابیون فقط هزار نفر بود، هیچ گونه تطمیع و تهدیدی نتوانست آنها را منصرف سازد.

در ادامه به شرح ماجرای واقعه حره از کتاب «پیامدهای عاشورا» می‌پردازیم:

به محض رسیدن خبر شورش مردم مدینه به مرکز، یزید یکى از خطرناک‌ترین و پست‌ترین ‌فرماندهانش به نام «مسلم بن عقبه» را که بعداً به دلیل خون‌ریزى و جنایات‌زیادش به «مجرم بن عقبه» شهرت یافت، با لشکرى جرّار به استعداد 5 ‌هزار نفر براى سرکوبى مردم مدینه گسیل داشت، نیروهاى یزید به نزدیکى ‌مدینه رسیدند و در بیابانى به نام «حَرَّه» اردو زدند.

مردم مدینه به رهبرى عبدالله بن حنظله و عبدالله بن مطیع، به دفاع پرداختند، امّا در مقابل یورش ددمنشانه لشکر یزید شکست خوردند و دشمن وارد شهر شد، واقعه حرّه در کثرت خون‌ریزى عظیم بود؛ حمّام خون راه انداختند و مردم زیادى به شکل فجیعى قتل عام شدند و تعداد کثیرى از بنى‌هاشم، مهاجر و انصار و سایر مردم مظلومانه به دست عمّال‌یزید به شهادت رسیدند.

آمادگى مردم مدینه براى رویارویى با سپاه جرّار و سازمان یافته دشمن کافى نبود، از این رو آرزوى پیروزى و آزادى از حکومت امویان با شکست در جنگ حرّه و هتک حرمت آنان با تلفات و خسارات سنگین و جبران‌ناپذیر خاتمه یافت.

ابن اثیر مى‌نویسد: نخستین واقعه که در حرّه(مدینه) رخ داد، خلع یزید بود که چون سال‌ مزبور (سال 63) رسید، اهالى مدینه عثمان بن محمد بن ابى‌سفیان‌ را که فرماندار یزید بود، از مدینه بیرون کردند و بنى‌امیّه را که در مدینه ‌ساکن بودند، محاصره کردند و با عبداللّ?ه بن حنظله بیعت کردند.

هنگامی که لشکر یزید به سرکردگی «مسلم بن عقبه» عازم حجاز شد و یزید به مسلم توصیه کرد: اگر از بین رفتى، حصین بن نمیر جانشین تو خواهد بود و به او تأکید کرد که چون به مدینه ‌رسیدى، سه بار مردم را دعوت به تسلیم کن، اگر تسلیم نشدند، سه روز آنان را قتل عام کن و ناموس و اموال آنان بر تو و لشکریانت حلال است.

مورّخان نوشته‌اند: لشکر یزید، وارد حرم پیامبر(ص) شد و بیش از چهار هزار نفر از مردم را قتل عام کرد، یزید به مسلم بن عقبه، فرمانده نیروهایش، دستور داده بود پس از پیروزى، سه روز مدینه را بر سربازانش‌ حلال کند و آنان نیز چنین کردند.

در تاریخ ابن کثیر، چنین آمده است: هر که در هر چیزى از مسلم بن عقبه ‌شفاعت یا خواهش کرده بود، او همان مورد شفاعت یا خواسته را از میان بر مى‌داشت و به عکس عمل مى‌کرد. زنى از خویشان او درباره فرزند خود که اسیر شده بود، شفاعت کرد، گفت: سر فرزندش را به او بدهید و اضافه کرد: تو راضى نشدى که او اسیر باشد، خواستى او را کشته ببینى؟

*آماری عجیب از جنایت لشکریان یزید در مدینه

جنایت وحشیانه لشکریان یزید در واقعه حرّه که مؤرخان در کتب تاریخی نقل کرده‌اند، در ادامه می‌آید:

1- کشتار هزاران نفر از مردم مدینه

مورّخان از جمله «ابن قتیبه دینورى» آمار کشته‌شدگان را بیش از 10 هزار نفر اعلام کرده‌اند که از این تعداد 80 تن از اصحاب پیامبر و 700 نفر از مهاجرین و انصار و 10 هزار نفر از تابعان و موالى بوده‌اند. (الامامة والسیاسة، جلد 1، صفحه 216)

2- قتل اصحاب رسول خدا(ص)

مسعودى مى‌نویسد: از خاندان ابوطالب دو نفر و از بنى‌هاشم بیش از 90 و از قریش به همان تعداد و 4 هزار نفر از مردم دیگر کشته شدند. (مروج الذهب، جلد 3، صفحه 85).

3- مخفى شدن بزرگان اصحاب

ابن کثیر نوشته است: گروهى از بزرگان صحابه مانند جابر بن عبدالله و أبوسعید خدرى براى حفظ جانشان به کوه پناه برده و أبوسعید در غارى مخفى شد. (البدایة والنهایة، جلد 8، صفحه 241).

4-کشتار حاملان قرآن

از مالک بن انس نقل شده است که گفت: در واقعه حرّه هفتصد نفر از قاریان و حافظان قرآن که سه نفر آنان از اصحاب بودند، کشته شدند. (المعرفة والتاریخ، جلد 3، صفحه 325).

5- آزادى سربازان براى استفاده از زنان

به نقل از ابن کثیر و مورّخان دیگر آمده است که؛ سپس مسلم بن عقبه همان‌گونه که یزید فرمان داده بود، سربازانش را سه روز در شهر مدینه آزاد گذاشت تا به کشتار و غارت و اعمال زشت و شهوترانى بپردازند. (البدایة والنهایة، جلد 8، صفحه241).

6- هزار زن باردار از راه غیر مشروع

نتیجه این آزادى تجاوز به حریم دختران و زنان مسلمان و هتک عفّت آنان بود که بنا بر نقل مدائنى، هزار زن پس از واقعه حرّه فرزندان نامشروع به دنیا آوردند، هزار زن از أهالی شهر مدینه بعد از واقعة حرّه بدون این که شوهر داشته باشند وضع حمل کردند. (البدایة والنهایة، جلد 8، صفحه 241).

یاقوت حموى مى‌گوید: سربازان یزید وارد مدینه شدند و اموال را غارت کردند و فرزندانشان را اسیر کردند و زنان براى آنان آزاد شد که در این جسارت هشتصد زن باردار شده و فرزندان نامشروع به دنیا آوردند که به آنان فرزندان حَرّه مى‌گفتند. (معجم البلدان، جلد 2، صفحه 249).

7- پیمان بردگى مردم مدینه

مسعودى مى‌نویسد: مسلم بن عقبه سه روز شهر مدینه را غارت کرد و با بازماندگان از مردم بیعت کرد تا بنده و برده یزید باشند، یعنى نه تنها خود او برده مى‌شد، بلکه پدر و مادرش نیز برده مى‌شدند، فقط دو نفر از این بیعت استثنا شدند یکى امام سجّاد(ع) و دیگرى على بن عبد اللّه بن عباس. (التنبیه والإشراف، مسعودی، صفحه 262).

منبع: فارس




ادامه مطلب

[ دوشنبه 94/11/5 ] [ 6:17 عصر ] [ بیژن مقدم ]

بدون شرح

[ دوشنبه 94/11/5 ] [ 6:8 عصر ] [ بیژن مقدم ]

خدا هست

  • ......
  • ...... زندگی دیکته ای نیست
    که آن را به ما خواهند گفت!
    زندگی انشایی است
    که تنها باید خودمان بنگاریم؛
    زندگی می چرخد...
    چه برای آنکه میخندد،
    چه برای آنکه میگرید...
    زندگی دوختن شادی هاست...
    زندگانی هنر هم نفسی با غم هاست...
    زندگانی هنر هم سفری با رنج است...
    زندگانی یافتن روزنه در تاریکی است




    ادامه مطلب

    [ دوشنبه 94/11/5 ] [ 5:59 عصر ] [ بیژن مقدم ]

    اسرار علی (ع)

     

  • اسرار علی (ع)  h t t p : / / w w w . h a m m i h a n . c o m / g r o u p / p o w e r ?♥ گروه حرف های

  • در یکی از معروفترین دانشگاه های جانور شناسی در هند تحقیقی صورت گرفت مبنی بر نحوه جفت گیری و تولید مثل طاووس . یک جفت طاووس را در قفس بزرگی قرار دادن و یک نگهبان نیز گذاشتند تا لحظه جفت گیری را ثبت کند . روزها گذشت و یک روز طاووس ماده تخم گذاشته بود . همگان در تعجب بودند . نگهبانان که به صورت شیفت بوده اند گفتند محاله : چون ما جفت گیری مشاهده نکردیم . مسئولین و دانشجویان تصمیم گرفتن که با دوربینهای پیشرفته این دو طاووس را کنترل کنند . شصت و یک روز گذشت ... هیچ جفت گیری مشاهده نشد ... ولی باز هم طاووس ماده تخم گذاشت . همه با تعجب به دنبال جواب این معما. طاووس هر شصت و یک روز میتواند یک تا سه تخم بگذارد .خبر پیچید ... تیم تحقیقاتی جانور شناسان از سراسر دنیا رفتند هند . همه اذعان داشتند که تا حالا جفتگیری طاووس را ندیده اند . تحقیقات پیچیده تر شد ولی بی فایده بود . بعد از یک سال جوانی از دانشجویان که اهل بلژیک بوده به تیم تحقیق میگوید . جواب معما در نهج البلاغه علی ابن ابی طالب نوشته شده . من اون کتاب را مطالعه کردم و این مطلب را اونجا دیدم در خطبه ای به نام طاووس . تحقیقات شروع شد و نهج البلاغه را اوردند . خطبه طاووس چنین نوشته شده :
    شگفتا از خلقت طاووس که با اراده خدا باردار میگردد بدین گونه که طاووس ماده خود را باز میکند و طاووس نر از عظمت الهی اشک از چشمانش جاری شده . طاووس ماده نزدیک نر میگردد و یک قطره از اشک او میخورد و باردار میگردد و پس از شصت و یک روز تخم گذاری میکند . تیم تحقیقات فیلمهارو لحظه به لحظه چک میکنند و این واقعیت را میپذیرند...
    یا مظهر العجائب یا مرتضی علی علیه السلام (خطبه 165نهج البلاغه)




    ادامه مطلب

    [ دوشنبه 94/11/5 ] [ 5:57 عصر ] [ بیژن مقدم ]

    تازه مسلمان شده...

     

  • داستان زیبایی از اولین دیدار یک تازه مسلمان با خدا در نماز    داستان زیر داستان اولین نماز دکتر جفری
  • داستان زیبایی از اولین دیدار یک تازه مسلمان با خدا در نماز

    داستان زیر داستان اولین نماز دکتر جفری لانگ استاد ریاضیات دانشگاه کانزاس است.

    وی که در خانواده ای پروتستان در آمریکا به دنیا آمده در 18 سالگی بی خدا می شود. وی از طریق یکی از دانشجوهای مسلمانش نسخه ای ترجمه شده از قرآن هدیه گرفت و ظرف سه سال همه ی آن را مطالعه کرد و در پایان تصمیم گرفت اسلام بیاورد.

    روزی که مسلمان شدم امام مسجد کتابچه ای درباره ی چگونگی ادای نماز به من داد. ولی چیزی که برایم عجیب بود، نگرانی دانشجوهای مسلمانی بود که همراه من بودند. همه به شدت اصرار می کردند که: راحت باش! به خودت فشار نیار! بهتره فعلا آرام آرام پیش بری…

    پیش خودم گفتم: آیا نماز اینقدر سخت است؟
    ولی من نصیحت دانشجوها را فراموش کردم و تصمیم گرفتم نمازهای پنجگانه را به زودی شروع کنم. آن شب مدت زیادی را در اتاق خودم بر روی صندلی نشسته بودم و زیر نور کم اتاق حرکت های نماز را با خودم مرور می کردم و توی ذهنم تکرار می کردم.

    همینطور آیات قرآنی که باید می خواندم و همچنین دعاها و اذکار واجب نماز را…
    از آنجایی که چیزهایی که باید می خواندم به عربی بود، باید آنها را به عربی حفظ می کردم و معنی اش را هم به انگلیسی فرا می گرفتم.

    آن کتابچه را ساعت ها مطالعه کردم، تا آنکه احساس کردم آمادگی خواندن اولین نمازم را دارم. نزدیک نیمه ی شب بود. برای همین تصمیم گرفتم نماز عشاء را بخوانم… .

    در دستشویی آن کتابچه را روبروی خودم گذاشتم و صفحه ی چگونگی وضو را باز کردم. دستورات داخل آن را قدم به قدم و با دقت انجام دادم. مانند آشپزی که برای اولین بار دستور پخت یک غذا را انجام می دهد! وقتی وضو را انجام دادم شیر آب را بستم و به اتاق برگشتم در حالی که آب از سر و وصورت و دست و پاهام می چکید. چون در آن کتابچه نوشته بود بهتر است آدم آب وضو را خشک نکند…

    وسط اتاق به سمتی که به گمانم قبله بود ایستادم. نگاهی به پشت سرم انداختم که مطمئن شوم در خانه را بسته ام! بعد دوباره به قبله رو کردم. درست ایستادم و نفس عمیقی کشیدم.

    بعد دستم را در حالی که باز بود به طرف گوش هایم بالا بردم و با صدایی پایین "الله اکبر" گفتم. امیدوار بودم کسی صدایم را نشنیده باشد! چون هنوز کمی احساس انفعال می کردم، یعنی هنوز نتوانسته بودم بر این نگرانی که ممکن است کسی من را زیر نظر دارد غلبه کنم.

    ناگهان یادم آمد که پرده ها را نکشیده ام و از خودم پرسیدم: اگر کسی از همسایه ها من را در این حالت ببیند چه فکر خواهد کرد!؟ نماز را ترک کردم و به طرف پنجره رفتم و نگاهی به بیرون انداختم تا مطمئن شوم کسی آنجا نیست. وقتی دیدم کسی بیرون نیست احساس آرامش کردم.

    پرده ها را کشیدم و دوباره به وسط اتاق برگشتم… . یک بار دیگر رو به سوی قبله کردم و درست ایستادم و دستم را تا بناگوش بالا بردم و به آرامی گفتم : الله اکبر.

    با صدای خیلی پایینی که شاید شنیده هم نمی شد به آرامی سوره ی فاتحه را به سختی و با لکنت خواندم و پس از آن سوره ی کوتاهی را به عربی خواندم ولی فکر نمی کنم هیچ شخص عربی اگر آن شب تلاوت من را می شنوید متوجه می شد چه می گویم!! پس از آن باز با صدایی پایین تکبیر گفتم و به رکوع رفتم بطوری که پشتم عمود بر ساق پایم شد و دست هایم را بر روی زانویم گذاشتم.

    … احساس خجالت کردم چون تا آن روز برای کسی خم نشده بودم. برای همین خوشحال بودم که تنها هستم.

    در همین حال که در رکوع بودم عبارت سبحان ربی العظیم را بارها تکرار کردم. پس از آن ایستادم و گفتم : سمع الله لمن حمده، ربنا ولک الحمد:

    حس کردم قلبم به شدت می تپد و وقتی بار دیگر با خضوع تکبیر گفتم دوباره احساس استرس بهم دست داد چون وقت سجده رسیده بود.

    در حالی که داشتم به محل سجده نگاه می کردم، سر جایم خشکم زد… جایی که باید با دست و پیشانیم فرو می آمدم. ولی نتوانستم این کار را بکنم! نتوانستم به سوی زمین پایین بیایم.

    نتوانستم خودم را با گذاشتن بینی ام بر روی زمین کوچک کنم… به مانند بنده ای که در برابر سرورش کوچک می شود…
    احساس کردم پاهایم بسته شده اند و نمی توانند خم شوند.

    سیار زیاد احساس خواری و ذلت بهم دست داد و خنده ها و قهقهه های دوستان و آشناهایم را تصور کردم که دارند من را در حالتی که در برابر آنها تبدیل به یک احمق شده ام، نگاه می کنند. تصور کردم تا چه اندازه باعث برانگیختن دلسوزی و تمسخر آنها خواهم شد.

    انگار صدای آنها را می شنیدم که می گویند: بیچاره جف! عرب ها در سانفرانسیسکو عقلش را ازش گرفته اند!
    شروع کردم به دعا: خواهش می کنم، خواهش می کنم کمکم کن…

    نفس عمیقی کشیدم و خودم را مجبور کردم که پایین بروم. الان روی دو زانوی خود نشسته بودم… سپس چند لحظه متردد ماندم و بعد پیشانیم را بر روی سجاده فشار دادم… ذهنم را از همه ی افکار خالی کردم و گفتم سبحان ربی الأعلی :…
    الله اکبر

    این را گفتم و از سجده بلند شدم و نشستم. ذهن خود را همچنان خالی نگه داشتم و اجازه ندادم هیچ چیز حواسم را پرت کند.
    الله اکبر

    … و دوباره پیشانی ام را بر زمین گذاشتم. در حالی که نفس هایم به زمین برخورد می کرد جمله ی سبحان ربی الأعلی را خودبخود تکرار می کردم. مصمم بود که این کار را به هر قیمتی که شده انجام بدهم.
    الله اکبر

    … برای رکعت دوم ایستادم. به خودم گفتم: هنوز سه مرحله مانده. برای آن قسمت نمازم که باقی مانده بود با عواطف و احساسات و غرورم جنگیدم. اما هر مرحله آسان تر از مرحله ی قبل به نظر می رسید تا اینکه در آخرین سجده در آرامش تقریبا کاملی به سر می بردم.

    سپس در آخرین نشستنم، تشهد را خواندم و در پایان به سمت راست و چپ سلام دادم.
    در حالی که در اوج بی حسی قرار داشتم همچنان در حالت نشسته بر روی زمین باقی ماندم و به نبردی که طی کردم فکر کردم… خجالت کشیدم که چرا برای انجام یک نماز تا پایان آن اینقدر با خودم جنگیدم.

    در حالی که سرم را شرم آگین پایین انداخته بودم به خداوند گفتم: حماقت و تکبرم را ببخش، آخر می دانی من از جایی دور آمدم
    … هنوز راهی طولانی مانده که باید طی کنم.

    و در آن لحظه احساسی پیدا کردم که قبلا تجربه نکرده بودم و برای همین وصف آن با کلمات غیر ممکن است.
    موجی من را در بر گرفت که هیچگونه نمی توانم وصفش کنم جز اینکه آن حس به « سرما » شبیه، بود و حس کردم که از نقطه ای داخل سینه ام بیرون می تابد.

    چونان موجی بود عظیم که در آغاز باعث شد جا بخورم. حتی یادم هست که داشتم می لرزیدم، جز اینکه این حس چیزی بیشتر از یک احساس بدنی بود چون به طرز عجیبی در عواطف و احساسات من تاثیر گذاشت.

    گو اینکه « رحمت » به شکلی تجسم یافت و مرا در بر گرفت و در درونم نفوذ کرد.
    سپس بدون اینکه سببش را بدانم گریه کردم. اشک ها بر صورتم جاری شد و صدای گریه ام به شدت بلند شد. هرچه گریه ام شدیدتر می شد حس می کردم که نیرویی خارق العاده از رحمت و لطف مرا در آغوش می گیرد.

    این گریه نه برای احساس گناه نبود… گر چه این گریه نیز شایسته من بود… و نه برای احساس خاری و ذلت و یا خوشحالی… مثل این بود که سدی بزرگ در درونم شکسته و ذخیره ای عظیم از ترس و خشم را به بیرون می ریزد.

    در حالی که این ها را می نویسم از خودم می پرسم که آیا مغفرت الهی تنها به معنای عفو از گناهان است و یا بلکه به همراه آن به معنای شفا و آرامش نیز هست.

    مدتی همانگونه بر روی دو زانو و در حالی که بسوی زمین خم بودم وصورتم را بین دو دستم گرفته بودم، می گریستم.

    وقتی در پایان، گریه ام تمام شد به نهایت خستگی رسیده بودم. آن تجربه به حدی غیر عادی بود که آن هنگام هرگز نتوانستم برایش تفسیری عقلانی بیابم. آن لحظه فکر کردم این تجربه عجیب تر از آن است که بتوانم برای کسی بازگو کنم.

    اما مهمترین چیزی که آن لحظه فهمیدم این بود که من بیش از اندازه به خداوند و به نماز محتاجم.
    قبل از اینکه از جایم بلند شوم این دعای پایانی را گفتم:

    خدای من! اگر دوباره به خودم جرأت دادم که به تو کفر بورزم، قبل از آن مرا بکش! مرا از این زندگی راحت کن.. خیلی سخت است که با این همه عیب و نقص زندگی کنم، اما حتی یک روز هم نخواهم توانست با انکار تو زنده بمانم.




    ادامه مطلب

    [ دوشنبه 94/11/5 ] [ 5:56 عصر ] [ بیژن مقدم ]

    چگونه مسلمان شد

  • کاسیوس مارچلوس کلی مشهور به محمد علی کلی     به نظرم اکثرا ایشان را بشناسید.    کاسیوس مارچلوس کلی م
  • کاسیوس مارچلوس کلی مشهور به محمد علی کلی

    به نظرم اکثرا ایشان را بشناسید.

    کاسیوس مارچلوس کلی مشهور به محمد علی کلی، در 17 ژانویه 1942 در ایالات متحده به دنیا آمد. او یکی از مشهورترین بوکسورهای سنگین وزن جهان است. پس از گرویدن به اسلام در فعالیتهای سیاسی نیز نقش داشت و به همین دلیل بیش از سایر قهرمانان ورزشی در جهان مطرح شد.

    ماجرای مسلمان شدن او:

    ماجرای مسلمان شدن کلی، از زمانی رقم خورد که او در مسابقه ای در آستانه شکست خوردن از رقیبش بود، و در حالی که کلی، نقش بر زمین شده و داور مسابقه شمارش معکوس می گفت، یکی از هواداران کلی که یک مرد مسلمان ایرانی بود، از کلی خواست که کلمه "یا الله" را تکرار کند.کلی، بعد از تکرار "یا الله" به طرز معجزه آسایی جان تازه ای گرفت و رقیبش را شکست داد.بعد از پایان مسابقه از آن مرد درباره" یا الله" و ماجرا پرسید، و وقتی مرد برای او توضیح داد کلی، تصمیم بر مسلمان شدن گرفت.



    گرایش او به اسلام زندگیش را تا حد زیادی تحت شعاع قرار داد و حتی تعالیم دینی کسانی که تحت رهبریشان بود اورا واداشت تا قرآن را با جدیت فرا بگیرد و او همچنین کم کم این ذهنیت را که سفید پوستان از شیاطین هستند و زاییده تفکرات تبعیض نژادی بود به فراموشی سپرد و یاد گرفت که مردمان جهان از هر رنگ و ملیتی که باشند، همنوع هم هستند و باید در این دنیا خود را برای زندگی در دنیای دیگر آماده کنند.




    ادامه مطلب

    [ شنبه 94/11/3 ] [ 5:35 عصر ] [ بیژن مقدم ]

    بدون شرح

    [ شنبه 94/11/3 ] [ 5:33 عصر ] [ بیژن مقدم ]

    خدا یعنی...

     

  • "خـــــــدا" در گل ، خدا در آب و رنگ ست
    "خـــــــدا" نقاش این دشت قشنگست
    "خـــــــدا" یعنی درختان حرف دارند ، شقایق ها درونی ژرف دارند
    "خـــــــدا" در هر نظر آینه ماست
    همین حالا خدا در سینه ماست
    "خـــــــدا" شبنم
    "خـــــــدا" باد
    و "خـــــــدا" گل
    "خـــــــدا" زیباترین باغ تکامل
    گهی گل میکند ما را خبردار،گهی مرغی بما میگوید اسرار
    "خـــــــدا" در اوج گل ، در عمق رنگست
    "خـــــــدا" درمعنی لفظ قشنگست
    "خـــــــدا" را میتوان از نور فهمید
    "خـــــــدا" را در پرستش میتوان دید




    ادامه مطلب

    [ شنبه 94/11/3 ] [ 5:31 عصر ] [ بیژن مقدم ]

    صبور باش

     

  • اگر حق با شماست، به خشمگین شدن نیازی نیست؛ و اگر حق با شما نیست، هیچ حقی برای عصبانی بودن ندارید!
  • اگر حق با شماست، به خشمگین شدن نیازی نیست؛ و اگر حق با شما نیست، هیچ حقی برای عصبانی بودن ندارید!

    صبوری با خانواده عشق است،
    صبوری با دیگران احترام است،
    صبوری با خود اعتماد به نفس است و
    صبوری در راه خدا، ایمان است.

    اندیشیدن به گذشته اندوه، و اندیشیدن به آینده هراس می آورد؛ به حال بیاندیش تا لذت را به ارمغان آورد.

    در جستجوی قلب زیبا باش نه صورت زیبا؛ زیرا هر آنچه زیباست، همیشه خوب نمی ماند؛ اما آنچه خوب است، همیشه زیباست.




    ادامه مطلب

    [ شنبه 94/11/3 ] [ 5:30 عصر ] [ بیژن مقدم ]